در رویاهایم، در اعماق تاریک و سبز آبها، گاهی موجوداتی را میبینم که میچرخند و پخش میشوند. همانطور که آنها به سختی می پیچند، من صدای تجزیه شدن خودم را می شنوم – طلوع یک کرم، صدای تولد دوباره.